فقط یک جمله میخوام بگم !
لعنت به آل سعود و عربستان وحشی
لطفا روشن فکر بازی در نیارید که نژاد پرستی و اینها
نژاد پرستی در مورد انسان هاست
اغلب عربهای امروزه جزء انسان ها نیستند متاسفانه
اینا آدمم نیستن چه برسه به اینکه ادعای مسلمانی داشته باشن
یه چیز دیگه هم اینکه هر انسانی وقتی حقی ازش ضایع بشه به دنبالش میره
شیخ عرب به 100هزار تماشاگر در استادیوم ازادی تروریسم ورزشی گفته
جواب ماهم اینه که حتی اگه تروریسم ورزشی باشیم تجاوز گر جنسی نیستیم
چقدم یه جمله گفتم
برچسبها:
- میان این تعصب ها، میان جنگ مذهب ها!
یکی افکار زرتشتی، یکی افکار بودایی
یکی پیغمبرش مانی، یکی دینش مسلمانی
یکی در فکر تورات است، یکی هم هست نصرانی!
هزاران دین و مذهب هست، در این دنیای انسانی ...
خدا یکی... ولی... اما... هزاران فکر روحانی ....
رها کردیم خالق را گرفتاران ادیانیم!
تعصب چیست در مذهب؟! مگر نه این که انسانیم!
اگر روح خدا در ماست... خدا گر مفرد و تنهاست ....
ستیز پس برای چیست؟!
برای خود پرستی هاست ...من از عقرب نمی ترسم ولی از نیش می ترسم
از آن گرگی که می پوشد لباس میش می ترسم
از آن جشنی که اعضای تنم دارند خوشحالم
ولی از اختلاف مغز و دل با ریش می ترسم
هراسم جنگ بین شعله و کبریت و هیزم نیست
من از سوزاندن اندیشه در آتیش می ترسم
تنم آزاد، اما اعتقادم سست بنیاد است
من از شلاق افکار تهی بر خویش می ترسم
کلام آخر این شعر یک جمله و دیگر هیچ
که هم از نیش و میش و ریش وهم از خویش میترسم...
سیمین بهبهانی
برچسبها:
برچسبها:
پسرہ פֿـــوب
مـטּ بـا هـرڪـسـے صـمـیـمـے نـمـیـشـم
تـــو بــذار پــای" غــرورم"
مـטּ مـے ذارم پــاے "شــعــورم"
برچسبها:
پسر جوان: سلام حاج آقا، ببخشید مزاحم شدم. میشه یه سؤال خاص بپرسم؟
حاج آقا: سلام عزیزم، بپرس.
پسر جوان: دوست دختر اشکال داره؟
حاج آقا: نه خیلی هم خوبه. اگه دختر خوبی سراغ داری از دستش نده.
پسر جوان: حاج آقا جدی میگم، درست جواب بدید.
حاج آقا: منم جدی میگم اصلاً خدا جنس دختر و پسر رو برای هم جذاب آفریده که به هم علاقهمند بشن و از هم لذت ببرن.
پسر جوان: پس من با مجوز شما فردا میرم با یک دختر دوست میشم ها، ok؟!
حاج آقا: خیلی خوبه، اگه لازم شد خودمم کمکت میکنم.
پسر جوان: ایول حاج آقا ، دمتون گرم، اصلاً فکر نمیکردم اینقدر پایه باشین!
حاج آقا: حالا کجاشو دیدی! البته اگه میخوای با مجوز من بری، لطفاً همون جوری که من میگم اقدام کن.
پسر جوان: چشم حاج آقا، خیلی با حالی!
حاج آقا: حالا کسی رو هم سراغ داری برای خودت؟
پسر جوان: راستش یک نفر هست که ازش خوشم اومده.
حاج آقا: به به مبارکه. پس زود باش که طرف از دست نره!
پسر جوان: چه کار کنم؟ خودتون گفتید همه اقدامات با هماهنگی شما باشه!
حاج آقا: تلفن بزن به خونه طرف و با مادرش یا پدرش قرار خواستگاری رو بذار، در مورد نوع و رنگ دسته گل خواستگاری هم میتونی از سلیقه خیلی خوب من استفاده کنی!
پسر جوان: حاج آقا سر کارمون گذاشتی؟! من فقط میخوام باهاش دوست بشم. نه عشقی در کاره و نه ازدواج. مثل یک دوست.
حاج آقا: یعنی چه جوری؟
پسر جوان: مثل همه دوستای دیگهام.
حاج آقا: پسرا؟
پسر جوان: بله.
حاج آقا: یعنی اصلاً جنسیت در کار نیست؟
پسر جوان: نه باور کنید اصلاً نیست. فقط یک رابطه عاطفی و دوستانه است. برای مثلاً درد دل کردن و...
حاج آقا: باور میکنم البته در یک صورت.
پسر جوان: چی؟
حاج آقا: این دوست رو که فقط برای عواطف و دوستی میخوای و توجهی هم به جنسیتش نداری از بین پسرها انتخاب کنی.
پسر جوان: آخه نمیشه که... .
حاج آقا: چرا نمیشه اتفاقاً چون پسر هستن بیشتر هم درکت میکنن.
پسر جوان: نه حاج آقا دختر خیلی عاطفیتره!
حاج آقا: پس جنسیت هم مهمه!
پسر جوان: یعنی میخواین بگین من قصدم شهوترانی با دختر مردمه؟!
حاج آقا: نه عزیزم من چند ساله که میشناسمت و میدونم پسر پاکی هستی فقط میخواستم بدونی و بدونم که اون چیزی که تو میخوای فراتر از یک دوست معمولیه، چیزی میخوای که به خصوصیات زنانه و دخترانه مربوط میشه و توی پسرها پیداش نمیکنی و مطمئن هستم تمایل جنسی به معنای خاصش منظور تو نیست. درسته؟
پسر جوان: بله
حاج آقا: پس حالا از اول بپرس تا جواب بدم.
پسر جوان: دوستی با دختر بدون دید جنسی و شهوت اشکال داره؟
حاج آقا: جواب چه جوری میخوای؟ شرعی؟ عقلی؟ روانشناسی؟ اجتماعی؟ و...
پسر جوان: یک جواب میخوام که قانع بشم، آخه خیلی از همکلاسیام دوست دختر دارن و به نظر میاد هیچ مشکلی ندارن و من احساس کمبود دارم. آخه من که نمیفهمم چند دقیقه در روز پیامک زدن و چند دقیقه صحبت با یک دختر چه مشکلی برای من میتونه ایجاد کنه؟
حاج آقا: نظر خودت چیه؟
پسر جوان: نمیدونم واقعا گیجم. از یک طرف خیلیها رو میبینم که اینجور رابطه رو دارن و هیچ مشکلی هم ندارن و از طرفی خیلیها هم که آدمهای باسوادی هستن و من قبولشون دارم با این کارها مخالفن. ولی واقعاً نمیتونم قبول کنم که خدا از لذت بردن من (که به هیچ کسی هم آسیب نمیزنه) ناراحت بشه.
حاج آقا: به نظرت کی میتونه حرف آخر رو بزنه؟
پسر جوان: شما بگید.
حاج آقا: اگه تو یک وسیله برقی گرون قیمت و حساس بخری، از کجا میفهمی که چهطور باید ازش استفاده کنی که آسیبی نبینه و بهترین کارآیی رو داشته باشه؟
پسر جوان: از کاتالوگش.
حاج آقا: کاتالوگش رو کی مینویسه؟
پسر جوان: کارخونه سازندهاش.
حاج آقا: وقتی تو اون جنس رو خریدی و پولش رو دادی، چه دلیلی داره که کارخونه تو رو امر و نهی کنه و از بعضی استفادهها منعت کنه و تو چرا باید به دفترچه راهنمایی که کارخونه نوشته عمل کنی؟
پسر جوان: سودش به خودم میرسه چون اگه به دفترچه عمل نکنم خودم ضرر میکنم.
حاج آقا: قبول داری که دستورات سازنده هر وسیله در واقع دستور به تو نیست بلکه خبر دادن به تو از یک واقعیتهایی درباره وسیلهای هست که مالکش هستی؟
پسر جوان: بله کاملاً.
حاج آقا: پس ببین نظر سازندهات چیه. هر جا خدا میگه این کار واجبه یعنی برای اینکه جسم و روحت بهترین کارآیی و کمترین آسیب رو داشته باشه این کار ضروریه و اگه میگه این کار حرامه یعنی این کار باعث آسیب به جسم یا روحت میشه. وگرنه خدا نه فقط از لذت بردن انسان از جنس مخالفش ناراحت نمیشه بلکه همون جوری که گفتم، اصلاً مرد و زن رو برای هم جذاب آفریده که از هم لذت ببرن.
پسر جوان: پس به نظر شما هم این کار اشکال داره؟
حاج آقا: به نظر من، نه. به نظر سازنده من و تو.
پسر جوان: میشه بگین چه ضرری داره؟ آخه من که فقط یک رابطه عاطفی و دوستی میخوام!
حاج آقا: البته رابطه ای که فقط با یک جنس مخالف حاصل میشه.
پسر جوان: اگه خدا این دوستی رو منع کرده پس به این نیاز من چه جوابی میده؟
حاج آقا: ازدواج !
پسر جوان: حالا کو تا ازدواج؟!
حاج آقا: بله قبوله که فاصله بلوغ جنسی تا ازدواج خیلی زیاده اما اگه میخوای از ازدواجت لذت کامل رو ببری باید این دوره محرومیت رو تحمل کنی.
پسر جوان: چه ربطی داره؟ این دوستی برای ارضای عواطفه و ازدواج برای ارضای خیلی چیزای دیگه. من تا زمانی که بتونم ازدواج کنم با یک نفر دوست هستم که آرامش داشته باشم.
حاج آقا: یعنی بعد از ازدواج آرامش نمیخوای؟
پسر جوان: چرا.
حاج آقا: از همسرت یا باز هم از یک دوست دیگه که کسی غیر از همسرت باشه؟
پسر جوان: نه دیگه، ما از اوناش نیستیم. اون موقع فقط همسر.
حاج آقا: اصطلاح بیسکویت قبل از غذا رو شنیدی؟
حاج آقا: منظورتون چیه؟!
حاج آقا: یک روز مثلاً ساعت ۱۲ ظهر میری خونه و گرسنهای اما به دلایلی قراره ساعت یک غذا بخوری. اگه تا قبل از غذا بخوای یک کیک یا بیسکویت یا شیرینی یا... بخوری، مامانت چه عکسالعملی نشون میده؟
پسر جوان: میزنه توی سرم و میگه یک کم جلو اون شکمتو بگیری نمیمیری که! صبر کن یه ساعت دیگه غذا میارم.
حاج آقا: مامانت از گرسنگی تو لذت میبره یا از خوردن تو ناراحت میشه؟
پسر جوان: هیچکدوم. فقط میخواد اشتهام کم نشه و غذام رو با لذت و کامل بخورم.
حاج آقا: دوست دختر قبل از ازدواج هم حکم همون بیسکویت قبل از غذا رو داره! هر قدر ازش لذت ببری به همون مقدار از لذت ارتباطت با همسرت کم میشه حتی اگه این لذت بردن فقط در حد حرف زدن باشه. یا دست دادن یا... .
پسر جوان: تا حالا این جوری نگاش نکرده بودم.
حاج آقا: یک جمله هم بگم شاید خیالت راحتتر بشه.
امیرالمومنین(علیه السلام) میفرمایند: برای هر کسی مقدار خاصی روزی مشخص شده (که البته راههایی برای افزایش اون هست) و اگه کسی بخواد از راه حرام به روزی بیشتری برسه، به همون مقدار از حلالش کم میشه!
لذت هم یکی از روزیهای ماست اگه قراره تو در عمرت ۱۰۰ واحد لذت ببری، میتونی همهش رو از همسرت ببری و میتونی ۱۰ یا ۲۰ یا ۵۰ تاش رو از بیسکویت قبل از غذا ببری و بقیهاش رو با همسر آیندهات. به نظرت تو کدوم حالت زندگیت گرمتره؟
برچسبها:
مـــآ آستیـنِ " ســــوئیشـــرتمــــــون " بلنـده !
نیآزی بــــه گَرمآی دَســت کَســـی نـداریـم
برچسبها:
K
برچسبها:
من از اوناشم
که بگــــے نکــن میکنم
بگـــــے بکن هم میکنم
هـــــــیچکـــَس تو دنیا نمیتونه واســـه من تعیین تکلیف کنه
برچسبها:
♂ﻧـﯿــــﺎﺯﯼ ﺑــِـﻪ ﭘــَـﺮﻭﺍﺯ ﻧـﯿـــﺴـﺖ♂
ﻫَـﻤـﯿــــﻦ ﭘـــﺎﺋـﯿــﻦ ﺑـﺎﻟـــــﺎﺗَــــﺮ ﺍﺯ ﺧِﯿـﻠـــﯿـﺎم
- - - - - - - - - - ✘ - - - - - - - - - ➜
برچسبها:
برچسبها:
برچسبها:
برچسبها:
⊙سلامتی روزی که خلاصه شم تو دو کلمه:
●جوون●
●ناکام●
⊙سلامتی روزی که خلاصه شم تو سه کلمه:
●قطعه●
●ردیف●
●شماره●
⊙سلامتی روزی که خلاصه شم تو پنج کلمه:
●پشت●
●سر●
●مرده●
●حرف●
●نزنید●
⊙سلامتی روزی که رو اسمم قسم بخورن:
●بگن ارواح خاکش●
برچسبها:
گرگ باش ..
تا محتاج نوازش نشوی
گرگ یعنی ..
ارتش یک نفره
تنها
اما
وحشی ..
برچسبها:
واسه من میسازی حاشیه؟؟!!
.
.
.
.
تو که هفت جدت لاشیه ...
برچسبها:
ببین عزیزم...
من خیلی شیک و پیک
میپیچونمت..
مثل فرمون هیدرولیک !!
ههHehهه
برچسبها:
دم از بازی حکم میزنی؟
دم از حکم دل میزنی؟
پس به زبان قمار برایت می گویم :
قمار زندگی را به کسی باختم که تک ♥ را با خشت برید.
جریمه اش یک عمر حسرت شد ...
باخت زیبایی بود.
یاد گرفتم : از روی دل حکم نکنم ...
دل را باید "بر" زد جایش سنگ ریخت.
که با خشت تک بری نکنند ..
برچسبها: